-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 آذرماه سال 1385 20:58
یکی از همین روزا میمیرم شنبه یه شنبه دوشنبه سه شنبه چهار شنبه پنج شنبه یا جمعه
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 آذرماه سال 1385 22:32
دو ما ه دیگه ......فکر کن !!!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 10 آذرماه سال 1385 20:35
از سرما برای سیگار کشیدن هم دستم را از جیبم در نمیآورم چه برسد برای نگهداشتن گوشیی که صدای تو را از هزار کیلومتر آنسوتر میآورد ... تازه آن هم بعد از یــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــک دقیقه تاخیر ! مگر نمیدانی؟ آن یک دقیقه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 آذرماه سال 1385 21:32
اونایی که تنها میرن کافی شاپ یا توی کتابخونه رمان میخونن منظورشون چیه؟ یعنی آهای ملت تنهایی منو تماشا کنید یا نگاه کنید من چه آدم کتابخونی هستم؟
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 3 آذرماه سال 1385 23:57
خوب آخه من این گوشه نشستم حداقل این یه دفعه رو دارم آروم آروم و بی سر و صدا واسه خودم غصه می خورم ...کاری به کسی داشتم؟ چیزی گفتم ؟ خوب چرا به پرو پاچه من می پیچی؟
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 آذرماه سال 1385 20:50
دلم میخواد تولد امسالم متفاوت باشه ...اما چه جوری.... نمیدونم
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 آبانماه سال 1385 13:44
حداقل از امروز به بعد می دونم که اگه یه عالمه پول گیرم بیاد میخوام باش یه کارخونه ساخت آیسی و تراشه بزنم !!!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 آبانماه سال 1385 14:37
آدمی، برای کسب اعتبار گُه میخورد اعتبار دیگران را تخریب کرده و زیر سوال ببرد !
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 آبانماه سال 1385 22:05
امروز یکی بهم گفت "میدونم منظورت دقیقا چیه! " نمیدونم مدت مدیدی بود این جمله رو نشنیده بودم یا اینکه اصلا اولین باری بود که بالاخره یکی فهمید که این جریان از چه قراره ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 آبانماه سال 1385 21:08
خوشی زده زیر دلم، چون صبحام عصره، ظهرام عصره، خوب عصرام هم که عصره ،شبام عصره، نصفه شبام عصره ،دم صبحم عصره، همه عصرام هم عصر جمعهاس دوست دارم بدونم انسانهای اولیه وقتی صبح بیدار می شدن ... شکارشونو میکردن، خوب بعدش چی کار میکردن؟ شاید باید خوشحال باشم که این حسو دارم .... حس یه آدم پول دار ! (البته مطمئنا نه به خاطر...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 آبانماه سال 1385 00:17
همَتون خفه شید...همتون ...حتی شما دوست عزیز!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 13 آبانماه سال 1385 00:29
خب تا وقتی سگدونی هست جایی برای حرف دیگه ای نمی مونه !
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 آبانماه سال 1385 20:03
هرچی پیش خودم حساب می کنم میبینم که حرف حسابه دیگه درواقع همه آدم هایی که از تنهایی گریزونن، مهربونن... و در بعضی موارد منت کشن و شاید حتی بالعکس ! قضیه" اگر و تنها اگر" و ایناس !!!!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 مهرماه سال 1385 19:40
چه انتظاری از من داری.. من همین امروز صبح غسالخونه بودم ....
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 28 مهرماه سال 1385 17:41
درسته وبلاگ بهترین جاست برای حرفایی که هیچ جایی ندارن ولی مشکلش اینه که نمیشه این صفحه سفید رو باز کرد و گریست ... گریه جا و مکان نمیشناسه...اشکی میخواد ریخته بشه میریزه چه جایی براش داشته باشی چه نداشته باشی!!! چه جوری میشه توی وبلاگ گریه کرد؟! هان؟ هیچ حرفی نمیتونم بزنم ...نه میخوام خودمو تنبیه کنم نه توجیه نه به...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 مهرماه سال 1385 23:18
ولی به نظر من موضوع شخصیت قوی نیست... موضوع اینه ، کی میتونه بیشتر بیتعهد تر و بیتفاوت تر باشه **** دیدی باز 10 مهر رد شد؟ هی گفتم تولد یکیه ها ... وبلاگم 3 سالش شد!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 مهرماه سال 1385 00:17
دل از حلقم داره بالا میاد.. تعادل هم خوب چیزیه ها...وضع منو نداری... فکر کن خوب همش تو شهر بازی باشی هی بری بالا هی بیای پایین ..خوب آره خوش میگذره ...ولی دیگه دل از حلق آدم بالا میاد... یه دیقه اینوری یه دیقه اونوری...اصلا یه جورایی جذاب شدم برای خودم ... توی یه دیقه حال و احوال و روحیه ام صد و هشتاد درجه عوض...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 مهرماه سال 1385 23:00
نمی دونم چرا به حالت اولیه برنمیگردم...قبلش چه جوری بود ؟ من که این جوری نبودم... اون طوری انگار بهتر بود... صدای یکی توی گوشم هوار می کشه... " مثه اتوبوس ولوو میشه، بیفته تو خط هی باید بره و بیاد...بمونه یه گوشه می پوسه " چرا آدم بعضی از نشونه ها رو به همین راحتی خط می زنه؟ هیچ وقت نمی دونستم که شرایطم اینقدر راضی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 مهرماه سال 1385 01:25
میدونی چیه؟ امشب از اون شباس که دوس ندارم به چیزی اهمیت بدم...مثلا اینکه کی اینجارو می خونه... دلم میخواد برم روی لبه پشت بوم بشینم پاهامو آویزون کنم و تکون بدم یه ذره هم باد بیاد بعد هی به این فکر کنم که چقدر خوب می شد اگه پسر بودم ...فارغ از اینکه نگران این باشم که کسی قدر احساسات بکرم رو بدونه و لیاقت پاکترین و بی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 شهریورماه سال 1385 12:07
یه تخته سنگ لازم دارم.... صخره منظورمه....بالای یه دشت آفتابی با یه ساز دهنی ... بعد بشینم غصه بخورم یا اینکه یه مبل راحت بر دارم بیارم اینجا بذارم وسط همین صفحه سفید وبلاگم بشینم توش! همینجور یه بند تماشا کنم .... آدما رو... زندگی رو خدا رو ... فکر کن !!! آدم بشینه خدارو تماشا کنه !!! * این آهنگ دگرگونم کرده ... نمی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 شهریورماه سال 1385 00:40
شراب با شکلات آی شبنم ....... شبنم شبنم * هر چیزی اولینش خیلی مهمتر و خوشایند تره؟ اولین قدم بچه ؟ اولین قهقه اش؟ اولین کلامش؟ اولین حس؟ اولین .... پس چرا این اینجوریه؟ * دلم می خواد ریه هام پر باشه از اکسیژن گوشام پر از موسیقی معده ام پر از غذا حتی مثانه ام پر باشه گلوم پر از بغض آخ که اگه گریه ام می گرفت ... * فکر...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 شهریورماه سال 1385 16:36
Do you trust me? همه علامت ها اشتباهن ! احساس می کنم دارم ورود ممنوع می رم می گم مثلا میون بره ...هان؟
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 31 مردادماه سال 1385 18:50
زندگی من به همین رکود و زردی و تندی و گرمیست که می بینید زندگی من به همین رکود و زردی و تندی و گرمیست که می بینید زندگی من به همین رکود و زردی و تندی و گرمیست که می بینید
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 مردادماه سال 1385 09:04
به اندازه این پارچه ها هم که می بندن جلوی دریچه کولر ،اراده ندارم ... تصمیمم جدی بود که بگم ولی نشد خیلی غُصمه
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 مردادماه سال 1385 00:59
تا اینجا... یعنی از سال ۶۲ به این ور ...اون شب بهترین شب زندگیم بود ***** !بیرون گود نشستن خیلی سخته
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 مردادماه سال 1385 19:17
!!!! دلم یه پرایوسیه نقلی می خواست
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 مردادماه سال 1385 20:48
Happy wife .... Happy life ! وقتی می گم یاد خیلی چیزا افتادم، فقط یه ابسیلونش خاطرات کودکیم بود و نه خود خاطرات بلکه کسی که نقش پر رنگتری داشت و اونی که وقتی خاطراتت رو مرور میکنی انگار بیشتر از توش رد میشه. نه درحد یه آواز خوش ! برگ کیه و ریشه کیه و هیزم شکن کی... ************** هیچ دقت کردی دسته تبرهیزم شکنا ازچوبه؟...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 مردادماه سال 1385 00:09
یه روزمره درست و حسابی: من استادِ مدار دومو دوست دارم بکُشم.. من از شمایی که امروز تو دانشگاه دیدمت خیلی لجم میگیره... من وقتی الهام نمی تونه باهام بیاد استخر خیلی ناراحت میشم ... من عاشق مایویی هستم که تازه خریدمش...من بعضی پسرا رو خیلی دوست دارم..خواهر گلم که بره آمریکا دلم براش تنگ می شه ... من دوست دارم بابام هزار...
-
پدر
دوشنبه 26 تیرماه سال 1385 17:52
!و بدینوسیله عکسی برای پست قبل
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 تیرماه سال 1385 18:06
قدرت خدا و ABS : امروز خوبم... یعنی خودمو شناختهام...گول نمی خورم دیگه... یاد گرفتم فردا که بشه حالم خوبه ... ولی از اون موقع ها بود که آدم دوست داره با غم و غصه اش لاس بزنه...دیدی؟ دلت گرفته ولی اون ته مهآش یه حس آرامش حزن آلودی داری که بهت می چسبه...ولی فهمیدم که سمّه...مثه جای پشه گزیدگی که اگه دووم نیاوردی و...