"اما یه کاغذ یادداشت دارم..همین جا.. درست روی همین دیوار روبه روم..روش نوشته چه اللهِ من چه اللهِ تو..خدا توی قلبهاست...ایمان دارم بهش..به خدا و به این یادداشت کوچک، که بهم وعده روزهای زیبا رو داده" 

16/10/2010

یک کوه خورشید ...  

کوه پر ابهتی است 

 اما درختهایش هیچ سپری در مقابل وحشیِ شعله های نارنجی غروب ندارند 

لخت از برگ یک دست نارنجی خورشید را نعره می‌زنند

همونى میشه که من میخوام... 

خیلی خوبه که هر فکری میکنی همون اتفاق میفته ولی خدارو شکر خدا "اختیار تام" نداده...آره خوش میگذره ولى ترسناکم هست ! مسولیتش سنگینه! همون بعضى کارارو خودش بکنه آدم خیالش راحت تره...
 اما این همکارى مشترک بعضى جاها خیلى باصفاست
منتها خوبه که  اختیارمون "کلا" دست خودمون نیست..گندی بود که به زندگیمون میزدیم. 


کارى سخت تر از "فکر کردن" یا بعضا "فکر نکردن" تو دنیا هست ؟

آرشیو  : 

چهارشنبه 28 مهر ماه سال 1389 

  

میشم یه چیزی شبیه اون خانوما؟ که از تنهایی پیر شدنو با مهربونی چندش آوری 4شنبه ها غذا میذارن جلو دانشجوها تو کلیسا؟..اگه مرگ سورپرایزشون نکنه، صبح به صبح ماسک امید رو میزنن روی طلبکاریشون از کلکسیون انجمن های خیریه شونو میگن همین روزاست که معجزه هه جواب بده ..گیریم 50 ساله که بلدند نقش اون لبخند نخ نمای دروغین رو غلو کنند و میگن

... همین روزاست که جواب بده
   
 
یکشنبه 11 مهر ماه سال  1389

 

گفت بزن شیشه غولو بشکن..بش ایمان داشتم ،زدم ..گفتم اگه غوله منو خورد چی...دیگه نبود که جوابمو بده ...من موندم و یه هیولای 6 سر ..دارم از ترس میمیرم  

شنبه 10 مهر ماه سال  1389

  

نیاز به ولخرجی نیست ،برای فریاد زدن یک متر هم کافیست..اما ..نه ..صبر کن..آه....آه از آن زمان که کل این وسعت خاکی برایت تنگ تر از سلول تاریکیست ..وقتی در رنگارنگترین آزادی جهان هم که باشی به سادگی حتی یک وجب هم نمی یابی، تا این فریاد خفقان آور، راهِ نفس بر گلویت نبندد