خوشی زده زیر دلم، چون صبحام عصره، ظهرام عصره، خوب عصرام هم که عصره ،شبام عصره، نصفه شبام عصره ،دم صبحم عصره، همه عصرام هم عصر جمعهاس
دوست دارم بدونم انسانهای اولیه وقتی صبح بیدار می شدن ... شکارشونو میکردن، خوب بعدش چی کار میکردن؟
شاید باید خوشحال باشم که این حسو دارم .... حس یه آدم پول دار ! (البته مطمئنا نه به خاطر اینکه خیلی پول دارم چون حداقل در حال حاضر به یه یک قرونی که نه ،چون باش هیچ غلطی نمیتونم بکنم ولی چرا به یه هزار تومنی محتاجم ... تا اول برج! )ولی حس کشندهاییه... چون دلیلی برای تکون خوردن نمیبینم ...اینم یعنی گندیدن ! مفهومه؟
http://sag-dooni.blogspot.com/2006/09/blog-post_10.html
بعد از اینکه لینک بالا رو خوندید خودتون برید اینجا آهنگ wish you were here رو گوش کنید !
صلام!
زندگی همینه دیگه...تکرار بیهوده...!فقط شما نیستید که چنین حسی رو دارید...!
بابای
خب این که این یه اپیدمی شده که حرفی نیست
ولی چرا اپیدمی چون ما ( یعنی بشر به طور کلی ) صبح و ظهر و بعد از ظهرش رو گذرونده . و حالا داره تو عصرش زندگی می کنه
شنیدی می گن
عصر نهایتها
عصر بحران فلان و فلان
عصر پایان تاریخ
عصر برخورد تمدنها
می بینی . همه جا عصره.
شنیدم برای مرغها توی مرغداری ها شب و روز مصنوعی درست می کنن تا روزی چند بار تخم بذارن و دونه بیشتری هم نوش جان کنند تا برای به مسلخ بردن زودتر مهیا بشن.
فکر می کنم ما هم حالا باید یه همچین کاری بکنیم
باید شب و روز و وقت و بی وقت خودمون رو ، خودمون بسازیم.
باید از این بیماری تاریخی فرهنگمون ( این انتظاری که یکی باید بیاد تا کار ما رو روبراه کنه ) خودمون رو نجات بدیم.
وبلاگت یونیکد نیست. :|