یه نوزاد داریم
همین الان به دنیا اومده ...سریعا بهش بندو بساط غواصی و اکسیژن وصل میکنیم و میذاریمش توی یه آکواریوم خوشگل ِ "مکش مرگ ما"...
حالا بشین از بیرون آکواریوم براش توضیح بده که : 

ببین عزیز من   
این بیرون اسمش زندگیه...این جا هوا هست ... خوب ،نفس میکشن آدمها توی زندگی طبیعتاً.. 
دیگه ..روز هست.. شب هست
پول هست 
وزن..
دریا.. 
طمع..  
هنر..
خوراکی..
جنگ...
زرافه...   
دانش.. 
خاک..... 
دروغ.. 
قاره.. 
خواب.. 
مرز..  
ماشین.. 
عشق.. 
شنا.. 
زلزله..
موسیقی.. .....   .......
 خلاصه ...کنفرانس جامعی پیرامون معرفی حیات و زندگی ارائه میکنی   
اما
 اون نوزاد نه دریافت میکنه  ...نه ابزارشو داره که درک کنه...نه محیطش جوریه که بتونه لمس کنه 
حالا بیا و به آدمیزاد حالی کن که  
ببین عزیز من 
 شما توی زندگی در واقع توی یه آکواریوم خوشگل ِ "توروخدا جونمو نگیر" هستی ...ولی خوب ،"رها" میشن آدمها بعد از مرگشون طبیعتاً 

(خوب مشخصا اون نوزاد رو میشه توی همون آکواریوم رشدش داد و روی قسمت دریافت و ابزارش کار کرد کما اینکه اگه از اون آکواریوم هم در بیاد ،تمام ابعاد زندگی رو شاید نرسه یا نتونه لمس کنه و به تواناییهای خودش هم ربط داره که چقدر"زندگی" کنه....)  

موضوع اینه که 

شناخت آدمیزاد از مرگ، به شناخت نوزادی درون آکواریوم ماند از زندگی!

 

نظرات 1 + ارسال نظر
محراب سه‌شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 06:58 ق.ظ http://www.birag.blogsky.com

سلام
خیلی مطالبت قشنگه
لطفا به منم سر بزن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد