un homme like you!

 تایپ کردن مثه کوهنوردی می مونه ،در طی کار طاقت فرسایی که انجام میدی و روح و روانت درمقابل تسلیم شدن  ورزیده می‌شه...می‌تونی در عدیده مسائل فلسفی زندگی تعمق کنی و آخرش هم بفهمی که زندگی رو نباید خیلی هم جدی گرفت ...شاید زندگی هم مثل بازی اِسنیک بعد ازاینکه  به مرحله آخرش رسیدی و دراوج موفقیت بردی فوق فوقش رنگ منوش ازآبی به قرمز تبدیل بشه

 *****

! ترجیح می‌دادم شبیهِ نیلوفر بودم به جای شبنم

!!!!!!شب به خیر...خوابای خوبو طلایی ببینی

 

http://patricia.nicola.free.fr/K'Maro%20-%20Femme%20Like%20You(1).mp3

!!!!اولین باری نیست که فقط به‌واسطه یه آهنگ احساس تُند خوشبختی توی استخون‌هام موج می‌زنه

 

دیافراگمم در د می کنه ..... نمیرم ؟

**

 

Have a break , Have a kitkat !

فکر کن همه دنیا وایسه .... زمین و زمان متوقف بشه و تو از هفتاد دولت آزاد به کیت کتت گاز بزنی ! رویایی نیست؟ حتی تصورش هم لذتبخشه !

!نمی شه برای یه مدت همه دنیا وایسه؟ من یه کم گه گیجه دارم

******

 !!اون وارنینگه بودا.... همچین خودمو زدم به اون راه و کنسلش کردم .... خدا به خیر کنه

....دلم برای عموی پیر و فرتوتم تنگ شده

و اون موقعهایی که فکر می‌کردم عموم چقدر پیر و فرتوته

!...آخه

!!!دارم پیر و فرتوت می‌شما

 

! دیدی یه وارنینگهایی هست که نه میتونی اُکی کنی نه کنسل

 

  Heart breaker!

                    

کس نمی داند ز من جز اندکی              وز هزاران جرم و بد فعلی یکی      

  من همی آن دانم و ستار من              جرم ها و زشتی کردار من

When you try your best but you don't succeed
When you get what you want but not what you need
When you feel so tired but you can't sleep
Stuck in reverse

And the tears come streaming down your face
When you lose something you can't replace
When you love someone but it goes to waste
Could it be worse?

.....دلم از این آکاردئون نوازای دوره‌گرد می‌خواد

    !!!  نمی‌دونم چرا از این زندگی حالم به هم می‌خوره

 

 

 

 

          .... انگار جونمو کلاف میکنن

 

همیشه اینایی که میگن دلشون برای کودکی تنگ شده ...یا دلشون برای مدرسه تنگ شده برام عجیب بودن ...همش فکر مکنم آخه مگه کودکیمون چی داشت ....حالا میفهمم که هنوز در کودکی به سر میبرم ...تازه دارم وارد دوران نوجوانی میشم تازه دارم یه تلخی هایی مزه مزه میکنم تازه دارم وارد دوره ای میشم که بگم خوشا روزهای بی‌خبری

یه بار شنیدم که آدمیزاد پیر که میشه حس لامسه بویایی بینایی چشایی شنوایی وقوای جسمیش همه با هم کم میشه و نه تنها این...بلکه از صفات خوب شخصیتش هم کاسته میشه

همش دارم به این فکر میکنم که اگه به سنین پیری برسم دیگه چی قراره برام بمونه ...هیچ مشقتی به خودم نمیدم که صفات نیکی  کسب کنم...صفاتی رو هم که باهاشون به دنیا اومدم رو هم اگه قرار باشه سال به سال فنا کنم چه موجود خوف آوری میشم

 !سراسر بچگی کردنه روحیه انتقاد ناپذیری ...اولین راه حل : گریه

از اینکه کسی ازم رنجیده بشه مثه سگ  وحشت دارم

احساس میکنم یه پیر زن غر غرویی هستم که حتی بواسطه سنش هم که شده هیچ تجربه‌ای نداره ....همه ازش فراری هستن

 

    *****

شبهایی که به نظرم حرفهای تکان دهنده میشنوم به خودم اجازه میدم بدون مسواک بخوابم...حالا هی بگو بیستو سه سالته!!!آخه من به اندازه سه سال هم حالیم نیست

 

 

 

شاید حماقت باشه...سادگی باشه...بچگی ،کوته فکری و حساسیت  بیش از حد باشه....چقدر به خاطراینکه ازکوته فکریه خودم خجالت میکشم خودمو بزنم به اون راه؟...به هر حال  دارم حسش میکنم .... سعی میکنم رفتارم نرمال باشه، حسمو  چی کارش کنم؟ همین قدر مهم نیست که داره آزارم میده؟ به هر حال باید حل شه ...یا بی اهمییتیش برام ثابت بشه یا به جای این همه کولی بازی یه راه حلی به ذهنم میرسید .....هرچی میخوام عاقلانه رفتار کنم نمیشه....از خودم بدم میاد ....غافلگیر شدم...اصلا انتظارشو نداشتم ...دیگه برای این گمراهی ها پیر شدم از کوچیکیه افکارم خجالت میکشم

اینم به اون غم مزمنی که داشتم اضافه شد