same story several times!

حالا که مبنا رو بر این گذاشتم که به چیز های دنیوی دل نبندم دغدغه جدیدم این شده که پس تنم چی؟!

دلم برای تنم تنگ میشه خوب...مثه اینکه دلت لک بزنه یه دفعه دیگه ،فقط یه دفعه دیگه، هوا رو از بین تارهای صوتیت رد کنی واز حنجره ات صدا بیاد بیرون. اصلا فرق نمیکنه چی بگی ...شاید دلت برای خارج ترین آوازی که توی زندگیت میخوندی ،لک بزنه. یا دلت بخواد شیکمتو که بالا پایین میره تماشا کنی موقع نفس کشیدن... دلت بخواد یه دفعه دیگه احساس سنگینی کنی از پر خوری..یا فقط بتونی لمس کنی... حتی اگه ضمخت ترین جسم ممکن توی دستت باشه یا یه دوباره گریه کردنه دیگه رو تجربه کنی... فقط برای به دفعه دیگه حس کنی چه جوریه که وقتی گریه میکنی صورتت خیس و شورمیشه ...اصلا شوری چه جوری بود؟ تندی چه جوری بود؟همونی بود که بعدش زبونت می سوخت؟ بعضی وقت ها هم ممکن بود از شدتش گرمت بشه عرق کنی ؟ گرمی چی بود سردی چی بود؟ انگار تو دنیا که بودیم یه روزگارانی می گفتیم گرمه یه وقتایی میگفتیم سرده... گل و شکوفه چی بود برف و بهار چی بود؟ چه جوریه حالا نه گرمه نه سرده نه تلخه نه شوره نه شاده نه غمگین؟ به قول سمیرا بد جوری از خواب پریدی و اون نیزهه که بهش خیره بودی رفته توی چشمت !

***

از دل شکستن به شدت می ترسم !

ونیز دلمان بسی دلتنگ است امشو!