نمی دونم چرا به حالت اولیه برنمیگردم...قبلش چه جوری بود ؟ من که این جوری نبودم... اون طوری انگار بهتر بود... صدای یکی توی گوشم هوار می کشه... " مثه اتوبوس ولوو میشه،  بیفته تو خط هی باید بره و بیاد...بمونه یه گوشه می پوسه "

چرا آدم بعضی از نشونه ها رو به همین راحتی خط می زنه؟

هیچ وقت نمی دونستم که شرایطم اینقدر راضی کننده بوده و خبر نداشتم ... چه طوری می تونم بهش برگردم؟

 آدم قدر نداره ... خوب البته تا تلخی رو آدم نچشه از کجا بدونه اینی که الان داره میچشه رو بهش می گن شیرینی

چی میگن ؟آب ریخته شده؟

خدا هم جالبه ها ،همچین ضد و نقیضای وجودت رو توی شرایط عجیب غریب به رخت می کشه ...اصلا چه جوری به ذهنش رسیده ؟!

حالا مردی حلش کن !

***

بگذریم...

یه پیرمرد رو تصور کن که  وقتی مشتری نداره دم دوکونش عصر به عصر می شینه خیابونو تماشا میکنه...مردم رو ... ماشینا ...پیاده ها رو ...خوب فکر کن اگه از توی اون خیابون ماشینی رد نشه از توی اون پیاده روعابری رد نشه اصلا کسی اونجا نباشه خوب پیرمرده دیوونه که نیست پا می شه میره میره وقتشو میزنه به یه کاری...برای همینه که من میگم آدم باید تنها زندگی کنه ، در اشل بزرگتر آدم بیخودی خیلی برای خودش دلخوشنک درست میکنه، اهداف کوتاه مدتی که بشینه براشون انتظار بکشه..خودشم حالیش نیست... ولی اگه دور و ور آدم خلوت باشه آدم حواسش به هم دوره‌ای هاش پرت نمیشه

*

حالا بشمرید تعداد دفعاتی که در این نوشته از آدم استفاده شده !

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
ملقب به عسل سه‌شنبه 18 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 12:19 ب.ظ http://30in.persianblog.com

والا من اگه جای پیرمرده بودم اگه خیابون هم تعطیل میشد ، زندگیمو تعطیل می کردم !
می دونی یه سرمنشائی هست ! سر منشا اینکه اگه یارو به ذهنش رسیده که هیچ کاری نباید بکنه جز اینکه بشینه جلو در مغازه و .... پس جلو در ِ مغازه رو هم ازش بگیرن یه کاری واسه هیچ کاری نکردن پیدا می کنه !!!!!

یعنی خیلی به شلوغی و خلوتی آدمهای دورش کاری نداره ! همون حصار است که دور خودش می کشه و هی بزرگش می کنه ، آدم !
به همون وضوحی که آپدیت کردی ، نظر دادم !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد