یه تخته سنگ لازم دارم.... صخره منظورمه....بالای یه دشت آفتابی با یه ساز دهنی ... بعد بشینم غصه بخورم
یا اینکه یه مبل راحت بر دارم بیارم اینجا بذارم وسط همین صفحه سفید وبلاگم بشینم توش! همینجور یه بند تماشا کنم .... آدما رو... زندگی رو خدا رو ...
فکر کن !!! آدم بشینه خدارو تماشا کنه !!!
*
این آهنگ دگرگونم کرده ... نمی تونم بهش گوش نکنم ... به هم ریختم
در گلستانه شاید سنگی باشد!!!!:
من در این آبادی، پی چیزی میگشتم:
پی خوابی شاید،
پی نوری، ریگی، لبخندی.
پشت تبریزیها
غفلت پاکی بود، که صدایم میزد.
پای نیزاری ماندم، باد میآمد، گوش دادم:
چه کسی با من، حرف میزند؟
سوسماری لغزید.
راه افتادم.
یونجهزاری سر راه.
بعد جالیز خیار، بوتههای گل رنگ
و فراموشی خاک.
لب آبی
گیوهها را کندم، و نشستم، پاها در آب:
"من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است!
نکند اندوهی، سر رسد از پس کوه.
چه کسی پشت درختان است؟
هیچ، میچرخد گاوی در کرد.
ظهر تابستان است.
سایهها میدانند، که چه تابستانی است.
سایههایی بیلک،
گوشهیی روشن و پاک،
کودکان احساس! جای بازی اینجاست.
سهراب
تو هم چه چیزا می خوایاااااااااا
سلام..باید سر فرصت نوشته ها رو بخونم....
..
شش جهت ست این وطن ... قبله در او یکی مجو !!!........
............................................... همه کس و هیچکس
سلام.... دیدگاه بسیار بازی در این نوشته ها دیدم.. با چشمان باز مینگرید و فکر میکنید و مینویسید.. ادبیات جالبی در این نوشته هاست که مرا به خود جلب کرد..
هیچ دقت کردی دسته تبرهیزم شکنا ازچوبه؟
از ریشه ...بر ریشه
این جمله تحسین منو برانگیخت ......................
ولیکن .....
افسوس که قدرت تصمیم گیری نسبت به دانسته های خود ندارید ... دانستن به تنهایی ریشه را میسوزاند .... به افکار روزمره ی خود وقعی ننهید و به دنبال اهداف بلند مدت باشید . آینده را با شک نگاه کردن هم ریشه میسوزاند .................................
از جسن توجه و التفات شما نسبت به خود سپاسگزارم .................................. شاد باشید و سربلند................................. همه کس و هیچکس
سلام
شما فکری جهت آپ نمودن این وبلاگ ندارید؟؟؟؟؟
شاد باشی
az ghadimiya ham hasti ke taze !:D