... To Save Moonlight Foreverمثل اسفنجی که آب در درونش نفوذ میکند، خواب بر تک تک سلول های بدنم غلبه میکند و در من حل میشود و همان اندازه که انگشتان دست بر ریختن مشتی آب مقاومند، تنم در برابر نشستِ ناهوشیاری مقاوم است.
سرم پر است از نا پایداری، کشش، نگرانی و سر مستی......شک نمیکنم۳۰ تیر هشتادو هفت، به جایی ، بندی، رشتهای، چیزی متصل بود ...یک تاریخ، خود به تنهایی نمیتواند اینچنین رمزآلود و سحرانگیز باشد.. چیزی از جنس ناشناختگیها، دور تا دورش سخت پیچیده بود..آنچنان سخت که دنیای بینشانه و متعفن ِ من، از هر طرف میکوبید تا وحشی وار این تارهای ماورایی تنیده شده در تنش را بدَرد و مرا باز در پلیدیام بغلتاندَ و در اوهام غوطه ور کند...
و من معلقم...
غلبه گسیختگیهای سرکش ِدنیای مادی گرایانه من، بر هر آنچه نشانه و ناشناختگی و ماورایی و سرمستیست !
این اصوات گنگ و نامفهوم، این هجوم پیامها سرم را میفشرد، شاید هم قلبم، یا گلویم را ...
..... در درونم طغیانیست!
سرمستی و گیجی و آرزوی رهایی آمیخته به هم...