شاید حماقت باشه...سادگی باشه...بچگی ،کوته فکری و حساسیت بیش از حد باشه....چقدر به خاطراینکه ازکوته فکریه خودم خجالت میکشم خودمو بزنم به اون راه؟...به هر حال دارم حسش میکنم .... سعی میکنم رفتارم نرمال باشه، حسمو چی کارش کنم؟ همین قدر مهم نیست که داره آزارم میده؟ به هر حال باید حل شه ...یا بی اهمییتیش برام ثابت بشه یا به جای این همه کولی بازی یه راه حلی به ذهنم میرسید .....هرچی میخوام عاقلانه رفتار کنم نمیشه....از خودم بدم میاد ....غافلگیر شدم...اصلا انتظارشو نداشتم ...دیگه برای این گمراهی ها پیر شدم از کوچیکیه افکارم خجالت میکشم
اینم به اون غم مزمنی که داشتم اضافه شد
خوب این درد مزمن کوفتی رو بگو تا مخت گیرپاچ نکنه ؛)