آرشیو  : 

چهارشنبه 28 مهر ماه سال 1389 

  

میشم یه چیزی شبیه اون خانوما؟ که از تنهایی پیر شدنو با مهربونی چندش آوری 4شنبه ها غذا میذارن جلو دانشجوها تو کلیسا؟..اگه مرگ سورپرایزشون نکنه، صبح به صبح ماسک امید رو میزنن روی طلبکاریشون از کلکسیون انجمن های خیریه شونو میگن همین روزاست که معجزه هه جواب بده ..گیریم 50 ساله که بلدند نقش اون لبخند نخ نمای دروغین رو غلو کنند و میگن

... همین روزاست که جواب بده
   
 
یکشنبه 11 مهر ماه سال  1389

 

گفت بزن شیشه غولو بشکن..بش ایمان داشتم ،زدم ..گفتم اگه غوله منو خورد چی...دیگه نبود که جوابمو بده ...من موندم و یه هیولای 6 سر ..دارم از ترس میمیرم  

شنبه 10 مهر ماه سال  1389

  

نیاز به ولخرجی نیست ،برای فریاد زدن یک متر هم کافیست..اما ..نه ..صبر کن..آه....آه از آن زمان که کل این وسعت خاکی برایت تنگ تر از سلول تاریکیست ..وقتی در رنگارنگترین آزادی جهان هم که باشی به سادگی حتی یک وجب هم نمی یابی، تا این فریاد خفقان آور، راهِ نفس بر گلویت نبندد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد