.... چیزهایی هست ، که نمی دانم می دانم ، سبزه ای را بکنم خواهم مرد می روم بالا تا اوج ، من پر از بال و پرم راه می بینم در ظلمت ، من پر از فانوسم من پر از نورم و شن و پر از دار و درخت پرم از راه ، از پل ، از رود ، از موج پرم از سایه برگی در آب:
چه درونم تنهاست...
سهراب سپهری
شقایق
شنبه 10 اردیبهشتماه سال 1384 ساعت 09:12 ب.ظ
تا به کی باید رفت از دیاری به دیاری دیگر نتوانم ، نتوانم جستن هر زمان عشقی و یاری دیگر کاش ما آن دو پرستو بودیم که همه عمر سفر میکردیم از بهاری به بهاری دیگر
مرو چه غم که شب از نیمه رفته است بگذار تا سپیده بخندد به روی ما بنشین ببین که : دختر خورشید صبحگاه حسرت خورد ز روشنی آرزوی ما بنشین مرو هنوز به کامت ندیده ام بنشین مرو هنوز ز کلامی نگفته ایم
مرو چه غم که شب از نیمه رفته است بگذار تا سپیده بخندد به روی ما بنشین ببین که : دختر خورشید صبحگاه حسرت خورد ز روشنی آرزوی ما بنشین مرو هنوز به کامت ندیده ام بنشین مرو هنوز ز کلامی نگفته ایم
وبلاگتون عالی بود موفق باشید
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
غوکها می خوانند مرغ حق هم گاهی...
هیچ کس زاغجه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت...
نیاویزیم نه به بند گریز نه به دامان پناه نشتابیم نه به سوی روشن نزدیک و نه به سمت مبهم دور...
در میوه چینی بی گاه رویا را نارس چیدند و تردید از رسیدگی پوسید افسانه را چیدیم و پلاسیده فکندیم.
هیچ وقت معنی شعرای سهرابو نمیفهمم ولی بهم روحیه میده ...........
نمیفهمم چی می گی
تا به کی باید رفت
از دیاری به دیاری دیگر
نتوانم ، نتوانم جستن
هر زمان عشقی و یاری دیگر
کاش ما آن دو پرستو بودیم
که همه عمر سفر میکردیم
از بهاری به بهاری دیگر
مرو چه غم که شب از نیمه رفته است
بگذار تا سپیده بخندد به روی ما
بنشین ببین که : دختر خورشید صبحگاه
حسرت خورد ز روشنی آرزوی ما
بنشین مرو هنوز به کامت ندیده ام
بنشین مرو هنوز ز کلامی نگفته ایم
وبلاگتون عالی بود
موفق باشید
مرو چه غم که شب از نیمه رفته است
بگذار تا سپیده بخندد به روی ما
بنشین ببین که : دختر خورشید صبحگاه
حسرت خورد ز روشنی آرزوی ما
بنشین مرو هنوز به کامت ندیده ام
بنشین مرو هنوز ز کلامی نگفته ایم
وبلاگتون عالی بود
موفق باشید