ما را به رندی افسانه کردند !
گاهی میشه
توی خیابون شیشه رو بکشی پایین و به راحتی به راننده احمقی که مثه گاو میره فحش بدی
با انگشت سبابه بکوبی به سینه شاگرد نونوایی و توی چشماش بهش فحش بدی
با سپر بزنی به در پارکینگ احمقی که چهل و پنج و دقیقه طول میکشه باز بشه
به راحتی از تسلیت گفتن به خاطر مرگ آستین پوستین با خواجه شونه خالی کنی
دهنتو باز کنی و هرچی احساس میکنی رو به زبون بیاری
گاهی به راحتی میشه مسول و ِجه ات نباشی...چه حالی میده!
بیا که وضع ِ جهان را چنان که من دیدم
گر امتحان بکنی مِی خوری و غم نخوری
کلن با از چارچوب در اومدن در وحلهی اول حال خوشی به آدم دست میده. ولی بعد دوباره هر کدوم از ما بر میگردیم به روزگار وصل خویش.
قرار بهاری بلاگ اسکای یادتون نره ... !!!
۵شنبه همین هفته ...
منتظر دیدارتون هستیم (:
http://1st-gharar.blogsky.com
کاملا درسته اما حسی درون آدم به نام وجدان وجود داره که مثله خوره از بینت میبره و نمیشه همه این کارهارو با بی قیدی تمام انجام داد.
موفق باشید.