رخ برافروز که فارغ کنی ازبرگ گلم ..قدبر افراز که از سرو کنی آزادم

تازه ذهنم از وحشیگری در اومده بود...داشتم افسارشو میگرفتم دستم..تا شاید بتونم تمرکز کنم و یه مسیری رو پیدا کنم...

همه چیز برگشت سر خونه اول ...افسار گسیخته تر از قبل

 خا طره هام ،چنگ میزنند به روزهام ،ساعت‌هام ،دقیقه‌هام... چشمام!

 

نظرات 1 + ارسال نظر
سیم‌پیچ یکشنبه 25 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 02:14 ب.ظ

آلیس پرسید: خواهش می‌کنم بگو از کدام راه بروم.
گربه گفت: بستگی به این داره که کجا می‌خواهی بروی!
آلیس گفت: خیلی برام مهم نیست...
گربه گفت: اگر اینطوریست، پس خیلی فرقی نمی‌کنه که از کدام راه بروی!
.
.
.
دختر شرور اگر همواره همانند گذشته بیندیشی، همیشه همون چیزایی را بدست می‌یاری که تا بحال بدست آوردی... حالا هی برو همون کارای قبلی را بکن.
همه می‌گن فلان کار پدر آدم را در می‌یاره و... اما از نظر من بزرگترین مشکل ما انسانها "عادته"!!!
.
.
.
خدا کنه تونسته باشم منظورم را برسونم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد