عاشقم... مثل مسافر عاشقم

عاشق رسیدنِ به انتها

این شعرفقط افتاده توی دهنم..همینجوری...مناسبتی نداره...کجا بود خوندم اگه بخوای فریاد بزنی چی میگی؟...فعلا میدونم که چیز خوبیه برای فریاد زدن...

....

چقدر می تونی به جواب کسی که ازش می‌پرسی« دروغگویی؟»  اعتماد کنی؟

توی همون حول و هوش سوالی توی سرم می چرخه : دیوانه‌ام؟

.....

چرا فکر میکنم یک انسان سعادتمند موقع مرگش این شانس روداره که پدر ومادرش بالای سرش باشن؟

 ...

خداوندگارا یا خواب یا طلوع را برسان...

نظرات 3 + ارسال نظر
ملقب به عسل شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 08:18 ب.ظ http://30in.persianblog.com

یعنی از جمعه ۳۱ فروردین تا حالا این شعره از توی دهنت در نیومده که آپدیت کنی !!!!
اون روز گفتی واسه قیافه وبلاگته که دستت به نوشتن نمیره ، الان دیگه چته ؟!

الی جمعه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 11:33 ق.ظ

شقایییییییییییق؟ میری مشهد نمی گی من حوصلم سر؟ دلم حرف داره!!!

ملقب به عسل دوشنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 12:27 ق.ظ http://30in.persianblog.com

مشدی زیارت قبول :-) ؛-)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد