می‌ترسم...از آدما....از خوباشون بیشتر

 

وقتی عصبی می‌شم توی بازوهام می‌لرزه؟ تا همین جاش من طبیعی‌ام اصلا؟

**

 یه بار کوچیک که بودم قرار بود برای خونمون مبل بخریم منم که بچه بودم چه می‌فهمیدم که آخه منو بابام که تنهایی نمیریم مبل بخریم
نزدیک بیمارستان تهران کلینیک که  شدیم وحشت برم‌داشت بابام گفت نه داریم می‌ریم مبل‌های مطب دکتر بزرگنیا رو ببینیم

یه خورده که جلوتر رفتیم دوزاریم افتاد که نکنه حالا که من مریضم از شیش سه سه هم می‌ترسم واقعا داریم میریم دکتر؟

خوب تو کل دنیا وقتی دستت تو دست بابات باشه نیم متر هم‌ بیشتر قدت نباشه باباتم صاف داره میبرتت همونجایی که مثه سگ از ترس جون میدی چه حسی بهت دست میده؟

**

اونایی که تو بچگی از آب می‌ترسیدن خوب حس اون موقعی رومی‌دونن که معلم شناشون یهو هلشون داده توی آب ،زیر آب حتی نتونستن جیغ بزنن...نه صدایی میشنون نه صداشون به جایی میرسه...خودتی و خودت

تنها تن و بدن و سر و مغزخودته که باید برای اون شرایطی که توشی تصمیم بگیره و یه کاری بکنه ...شاید اگه غرق شی توجهات بهت جلب بشه یکی کمکت کنه...ولی تا به سطح آب نرسیدی  ،‌ چشماتو گشاد کردی به جز یه تصویر تار هیچی نمی‌بینی...گوشات از فشار آب سنگینه...دماغت میسوزه...دستو پا میزنی...قلبت از وحشت میکوبه...بازهم فقط خودتی که باید یه کاری برای خودت بکنی

اگه آدمیزاده که توی اینجور وقتا اگه می‌تونست تن و بدنشو از خودش جدا میکرد ...تو به خودت وفاداری چون نمیتونی  ِبکَنی...یکی هستی

 ....یک« آن» درزمان مثل  یک نقطه دریک خطه

آدما حتی یک آن به هم وفا دار نیستن..چون از هم جدا هستن واین خلقتشونه وایرادی بهشون واردنیست

....هر خوبی کردنی یه انتظاری پشتشه

حالا وای به روزی که دونفر دریک حد به یکی شدن نزدیک نشده باشن ....فاصله شون تا مقصد یکی نباشه...اون موقع هست که یکی با خلقتی که داره  خوبی میکنه ولی جوابی نمی‌گیره ...چون طرف مقابلش درحد اون نزدیک نشده پس نیازی به وفاداری نمیبینه

*

درهم شکستن و ترنم ابدی حزن به نظرم همینه 

*

نمی‌دونم چقدرمزخرفاتم مفهومه...ولی دلم می‌خواد یه جا بگم اراجیفیرو که فکرمی‌کنم...فقط هم همین جا به نظرم اومد

چون آدما یا شجاعن ،یا وبلاگ دارن و تنهان، یا حداقل حس می‌کنن که تنهان

**************

...نمی‌فهمم چیزاییکه می‌شنوم چه مفهومی داره...این علامتا یعنی چی

!من به سطح آب نمی‌رسم

...تصاویر تارن ...نفس ندارم...

...من اون بالا تنها نیستم ...ولی اینجا تنهام ....بدجوری هم تنهام....

دلم می‌خواست اونی که در سطح آب تنهام نمی ذاره، باهام پریده بود توی آب 

!چه شنای خوبی هم داره

********

خوب چرا باید آدم به تور کسایی بخوره که همیشه در راه رسیدن به مقصد یا ازشون جلوتره یا عقبتر

 چه جوری می‌شه به یکی فهموند که خیلی جلو رفتی یا بدتر ،خیلی عقب موندی ....چه طوری می‌شه آدم بتونه هم‌رکاباشو ببینه

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد